شهرستانی توسط کتاب مشهورش(ملل و نحل)، شناخته شده و به همین جهت از بزرگترین دانشمندان تاریخ ادبان، به شمار میرود.وی به واسطه تسلطش در کلام، از خلال کتابش(نهایة الاقدام فی علم الکلام)نیز شناخته شده ولی به علّت عدم انتشار تفسیرش، به عنوان یک مفسّر شناخته نشده است.
تفسیر شهرستان(مفاتیح الأسرار و مصابیح الأبرار)بدین جهت که روشنگر تمامی نکاتی است که تاکنون در مورد شخصیّت شهرستانی و گرایشات فکری و مذهبی او پنهان مانده، بغایت مهمّ و باارزش است.بعلاوه این، شهرستانی در تفسیرش، پرده از گوشهای از جریانات زمانش برمیدارد.
پیش از آنکه نگاهی بر این تفسیر و مؤلّف آن بیفکنیم، ناگزیریم به مقدمهای پیرامون دوره شهرستانی بپردازیم.
سلاطین سلجوقی:
شهرستانی در دوره سلاحقه بزرگ زندگی میکردند.این دوره از ورود طغرل بک به نیشابور (سال 429 ه)آغاز به شکست سلطان سنجر در برابر قبایل غزّ(سال 548 ه)، پایان مییابد.
سلجوقیان قومی از ترکها هستند که در عصر سامانیان، همراه با سایر قبایل ترک، به جلگههای کناره دریاچه خوارزم(أرال)، مهاجرت کردند.سپس جنگی بین آنان و سلطان مسعود غزنوی(388-431 ه)واقع شد و-در نتیجه آن-بر نیشابور مسلط شدند.
بعد از آن هجومشان را ادامه داده و در خلال سالیانی(از 431-437 ه)، بر بلخ و طبرستان و خوارزم و جبل و همدان و دینور و حلوان و ری و اصفهان تسلّط یافتند.پس از آن طغرل بک وارد بغداد شده(سال 447 ه)و به دولت آل بویه در عراق خاتمه داد.
بعد از وفات طغرل(سال 455 ه)، آلب ارسلان به تخت سلطنت نشست؛کسی که با پیشروان جنگ صلیبی با دنیای اسلام، به جنگ برخاست و سپاهیان روم شرقی را در ملا ذجرد بین دریاچه وان و ارزنة الرّوم شکست داد.وی در سال 465 ه وفات یافت.
پس از آلب ارسلان پسرش ملکشاه حکومت را بدست گرفت؛کسی که انطاکیه را فتح کرد و مرزهای سرزمینش را تا دریای مدیترانه امتداد بخشید.وی در سال 481 ه حجّ بیت اللّه الحرام نمود و در همان سال مالیاتی را که مقدار آن هفت مثقال طلای سرخ بود و از حجاج گرفته میشد، لغو کرد.
بعد از مرگ ملکشاه، فرزندش برکیارق، در شرایطی دشوار(سال 485 ه)، پس از درگیری با مدّعیان سلطنت از افراد خانواده سلطنتی، به حکومت رسید.لیکن این درگیری هنگامی که برادرش(محمد)علیه او قیام کرد ادامه یافت و این نزاع به حالتی از صلح بین دو برادر منتهی شد و بعد از آن ملکشاه مدت زیادی دوام نیاورد؛زیرا در سال 489 ه وفات یافت و محمد، سلطان بلا منازع گردید.
سلطان محمد-همانطور که ذکر خواهیم کرد-سختگیرترین سلطان سلجوقی در جنگ با اسماعیلیه است.و آخرین حمله او علیه اسماعیلیه در سال 511 ه بود؛زمانی که سپاهش قلعه «الموت»را محاصره کرد-جایی که حسن صباح در آن پناه گرفته بود-لکن سلطان محمد، قبل از اینکه این فتح را به پایان رساند، در همین سال درگذشت.
پس از مرگ سلطان محمد پسر[دیگر]ملکشاه(سنجر)به سلطنت رسید؛کسی که مانع به قدرت رسیدن فرزند برادرش(محمود پسر سلطان محمد)گردید.
سلطان سنجر مردی مقتدر بود.آشوبها را خاموش و خودسری را سرکوب کرد و مدت 41 سال بر تخت سلطنت سلجوقیان حکمرانی کرد.وی قبل از آن دوره سلطنت دو برادرش برکیارق و محمد، مدت بیست سال در سرزمین خراسان بود.
شهرستانی برهه مهمی از زندگی علمیش را-که همان دوره تألیف است-تحت حفاظت این سلطان(سنجر)، سپری کرد و از فضای نسبتا آرام دوران حکومت سنجر بهره برد. لیکن شهرستانی نیز در اواخر عمرش، شاهد ضعف این سلطان و حکومت سلجوقی بود؛آنگاه که در مقابل قبایل جنگجو برای دومین بار منهزم گردید.یکبار در واقعه قطوان هنگام درگیر شدن با قبایل خطائیه در سال 536 ه و بار دیگر در برابر قبایل عزّ در سال 458 ه و این سال سالی است که شهرستانی در آن درگذشت!
خلافت فاطمی در غرب دنیای اسلام، بزرگترین رقیب برای دولت سلجوقی بود وبه همین جهت دعات فاطمی و دعوتشان به مذهب اسماعیلی، مورد تعرّض انواع شکنجه و آزار قرار گرفت و دژها و پناهگاههایشان در معرض هجوم پیدرپی واقع شد.
پیشوایان اسماعیلی، کسانی که معاصر سلاطین بزرگ سلجوقی بودند عبارتند از: مستنصر بالله، معدّ، کسی که داعی * ٍ حارث بن ارسلان بساسیری را به بغداد فرستاد تا اداره امور مربوط به دعوت را در آنجا به عهده گیرد.بساسیری از فرصت سقوط دولت آل بویه در عراق و ضعف دولت عباسی استفاده کرده و در سال 448 ه یا-450 ه-خروج کرد و مردم را به گرد آمدن زیر پرچم اسماعیلیه دعوت کرد و در نتیجه آن، خلیفه عباسی فرار کرد، لیکن سپاهیان طغرل بک این آشوب را سرکوب کردند و خلیفه عباسی در سال 451 ه مراجعت کرد.
بعد از معدّ، مصطفی بالله نزّار(متولد سال 437 ه)جانشین وی ** شد.در دوران او فتنهای (*)بساسیری از سرداران و فرماندهان ترک خلیفه عباسی بوده که در زمان ورود طغرل سلجوقی به بغداد خانهاش ار آتش زدند و خود او به جانب شام متواری شد.در اسل 450 با استفاده از غیبت طغرل(که برای جنگ با برادر خود ابراهیم ینال از بغداد خارج شده بود)وارد بغداد شد و پایتخت عباسیان را اشغال کرد و خلیفه عباسی را زندانی نمود و به نام مستنصر خلیفه فاطمی در بغداد خطبه خواند.در منابع تاریخی از بساسیی به عنوان داعی اسماعیلی ذکری نشده و فقط از او به عنوان یکی از سرداران ترک عباسی یاد شده است.همچنین اشارهای به ملاقات او با خلیفه فاطمی نشده، فقط در دورانی که متواری بوده از طریق مکاتبه وضعیّت خود را به خلیفه فاطمی اطلاع داده و خلیفه هم به او کمک مالی بسیار کرده و منطقه شام را به او سپرده و احتمالا در همین دروه ارتباط او با فاطمیان از گذشته محکمتر شده تا جایی که از اشغال بغداد توسط بساسیری به عنوان اشغال بغداد توسط قشون فاطمیان به رهبری بساسیری تعبیر شده است.
تجارب السلف هندو شاه، عباس اقبال، ص 254، اسماعیلیان در تاریخ، یعقوب آژند ص 249، جامع التواریخ رشید الدین فضل، ج 1، ص 268، الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 9، چاپ بیروت، ص 650، البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج 12، چاپ بیروت، ص 81-84، تاریخ ادبیات در ایران ذبیح الله صفا، ج 2:ص 164-165، چاپ پنجم امیر کبیر.
(**)مستنصر فاطمی دو فرزند داشت به نامهای نزّار و احمد که نزّار پسر بزرگ وی بود و گویا مستنصر او را جانشین خود قرار داده بود. بعد از فوت مستنصر(در سال 487)امیر الجیوش افضل شاهنشاء بن بدر الجمالی، که در آن وقت وزیر دولت فاطمی بود، به حمایت از احمد پسر کوچکتر مستنصر که او را مستعلی لقب داده بود برخاست و شورش نزّار را سرکوب کرد و در نتیجه بعد از پدرش، خلیفه فاطمی در مصر گردید و نزّار با دو پسرش متواری شد و به قولی در زندان مستعلی همراه با دو فرزندش درگذشت، و همین برخورد منجر به انشعاب اسماعیلیه به دو گروه نزّار و مستعلیه گردید.البتّه اسماعیلیان ایران به اعتبار نصّ اول و اینکه نزّار فرزند بزرگ مستنصر بوده او را جانشین بر حق وی میدانند ولی نه خلیفه ظاهر و نافذ الأمر اسماعیلیه.
جهانگشای جوینی، تصحیح قزوینی، ج 3، ص 179-180، اسماعیلیان در تاریخ، یعقوب آژند، ص 212، 217، 222، 277، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، حسن انوشه، ج 4، ص 451، تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح الله صفا، ج 2، ص 168-169.
بوجود آمد که در نتیجه آن، اسماعیلیه به طرفداران امام نزّار موسوم به اسماعیلیه نزاریه-که امروزه آغاخانیه نامیده میشوند-و طرفداران برادر کوچکترش احمد مستعلی موسوم به مستعلیه-که امروزه در هند به بهره و در یمن به طیّبه معروف هستند-منشعب گردید.
در این دروه، دعوت اسماعیلیه در منطقه خراسان و مارواء النّهر به دست دعاة اسماعیلی رشد کرد.مشهورترین این داعیان، ناصر خسرو قبادیانی ماردینی(394-481 ه)است که به عنوان داعی شهرهای بدخشان و خراسان-جایی که دعوت اسماعیلی به دست او انتشار یافت-تعیین شد و احمد بن عبد الملک بن عطاش معروف به شیخ الجبل اوّل است(437-495 ه)است که به عنوان داعی شهرهای فارس و ری و ماوراء النّهر معین گردید.وی را سلطان محمد سلجوقی-بعد از آن که سپاهی را مجهّز کرد و قلعه شاه دز را به محاصره درآورد و تعداد زیادی از اسماعیلیه را کشت- به قتل رساند.
بعد از نزّار، پسرش علی هادی جانشین وی شد.وی در سال 470 ه در قاهره به دنیا آمد و با پدرش نزّار به قلعه«الموت»کوچ کرد * و سپاهی انتحاری فراهم آورد؛آنان فدائیانی بودند که موظّف به انجام ترورها و اجرای دستورات سرّی بودند، همچنین گروه دیگری را به نام«الرّفقاء»، به منظور انتشار دعوت اسماعیلیه، متشکل کرد.
در خلال این دوره، حسن بن صباح معروف به شیخ الجبل ثانی(432-528 ه)، ظهور کرد و گوه وی به«حشاشین»معروف گشت.
بعد از علی هادی، محمد متهدی آمد.وی در سال 500 در یکی از قلعهها متولد شد و مدام مخفی و متواری بود.سپس به قلعه«الموت»منتقل شد؛جایی که در سال 552 ه در آن درگذشت. نامبرده صاحب رساله معروفی است که به پیروانش نوشته؛رسالهای که در آن جنبه لاهوتی پیشوای اسماعیلی را اثبات میکند. 2 .
معلوم میشود که سلاطین سلجوقی، از آغاز حکومتشان لزوم تکیه بر اشخاص هم سنخ و آگاه به اوضاع اجتماعی را در اداره حکومتشان درک کرده بودند 3 .اینچنین بود که طغرل بک به (*)همانطور که گفته شد پس از مرگ مستنصر خلیفه فاطمی، شورش نزّار در مصر سرکوب شد و نزّار یا از قاهره متواری و مختفی شد و یا در زندان برادرش مستعل در گذشت و ظاهرا آمدن وی به ایران و رفتن به قلعه الموت در تواریخ ذکر نشده است و احتمالا این امر ساخته و پرداخته اسماعیلیه آقاخانیه و به تعبیر دیگر نزّار به یا صبّاحیه باشد.
وزیر عمید الملک کندری اعتماد کرد، نام این وزیر در برهههای متعدد از حیات سیاسی و دینی و اعتقادی عصرش آشکار میشود.
بیشترین اشتهار عمید الملک به واسطه دشمنی شدید وی با اشاعره و شعیه است.به همین جهت دستور داد که آنان را در منابر لعن کنند و بزرگان آنان را مورد اذیت و آزار قرار دهند.
با قتل این وزیر در سال 456 ه، رنج و محنت اشاعره پایان یافت.سرچشمه این آزار و اذیت-یعنی آزار و اذیت به واسطه عقاید مذهبی-همین وزیر بود نه سلطان سلجوقی.
بعد از عمید الملک، خواجه نظام الملک حسن بن علی بن اسحاق وزارت را بدست گرفت. وی نقش بزرگی در سیاست و علم و ادب این دوره دارد.نظام الملک را سلطان سلجوقی آلب ارسلان به وزارت گماشت و تا سال 485 ه به عنوان وزیر ملکشاه باقی ماند.در این سال سلطان(ملکشاه)وی را از منصب وزارت عزل کرد، پس از آن در همین سال به دست یکی از اسماعیلیان دیلمی کشته شد و این اوّلین خونی بود که اسماعیلیان در این عصر بر زمین ریختند.
از وزاری این دوره-که نزد ما اهمیت دارد-، وزیر نصیر الدّین محمود بن ابی توبه مروزی است که وزارت سلطان سنجر را در خلال سالهای 518 و 521 به عهده داشت.وی نقش مهمّی در زندگی شهرستانی داشت؛زیرا شهرستانی برای تداوم فعّالیتهای علمی خود، حمایت لازم را در نامبرده بدست آورد.
شهرستانی کتابش(ملل و نحل)را به وزیر نصیر الدّین تقدیم کرد لیکن بعد از عزل این وزیر-در نتیجه سعایت سخنچینان-از منصب وزارت و زندانی شدن وی، شهرستانی این مقدمه را حذف کرد و مقدمه دیگری نوشت که امروز در چاپهای کتاب مذکور مشهور است 4 .
در این دوره، از خلافت عباسی چیزی جز اسم باقی نمانده بود لکن قداست خلافت موروثی، هنوز پا بر جای بود و خلفای عباسی، نمایانگر مظهر بقای این سنّت موروثی بودند و عجب نیست که ابو حامد غزّالی کتاب فضائح الباطنیّهاش را به خلیفه مستظهر باللّه تقدیم میکند تا جایی که این کتاب نام«المستظهری»به خود گرفته است و در این کتاب از خلافت عباسی در برابر تهدید خلافت فاطمی دفاع میکند 5 .شاید تلاش سلاطین سلجوقی در حفظ و بقای خلافت عباسی، به این برمیگردد که آنها قصد داشتند که به موجودیّت سلطنت سلجوقی چهره شرعی-که از شرعیّت موروثی خلافت عباسی کمک میگرفت-بدهند و در برابر خلافت فاطمی که حق امامت و خلافت را منحصر به خود میدید، به این شرعیت تکیه نمایند.
در این عصر، شش تن از خلفای عباسی از 26-31 خلافت کردند که همگی آنها تحت نفوذ سلاطین سلجوقی بودند و هرگونه که میخواستند آنها را میچرخاندند.اوّلین آنها القائم بأمر اللّه(422-467 ه)و آخرینشان المقتفی باللّه بود؛کسی که سلطان محمود برای وی جز چهار اسب و هشت قاطر چیزی در دار الخلافه باقی نگذاشت.وی در سال 555 ه در گذشت.
عصر سلاجقه بزرگ، شاهد ثبات نسبی بود که به رشد حرکت فکری و ادبی این دوره کمک میکرد.همچنین، عدم تعصّب سلاطین سلجوقی نسبت به گرایش فکری یا فقهی خاص، از اموری بود که به این رشد کمک میکرد.همانطور که مدارس و مکتبهای آنان تأثیری عظیم در تقویت حرکت علمی داشت.
در این عصر، در زمینه علوم محضه، اسامی دانشمندانی در فلک و کیمیا و طب و هندسه، مثل حکیم عمر خیام و معموری بیهقی و طغرایی و ابی روح جرجانی و اسماعیل جرجانی به چشم میخرود و در زمینه فلسفه و حکمت تألیفات ارزشمندی از قطّان مروزی و شهاب الدّین سهروردی و ناصر خسرو به دست ما رسیده است.
از ادیبان این دوره و حکیم سنایی و معزّی(امیر الشّعرای دربار سلجوقی)را میتوان نام برد؛همینطور عبد القاهر جرجانی پایهگذار بلاغت، و طغرایی مؤلّف«لامیة العجم»، و قاسم بن علی حریری مؤلّف«المقامات»، و ابو الفضل میدانی نویسنده«مجمع الامثال»، و رشید و طواط صاحب«حدائق السّحرفی دقائق الشّعر»و ابو البرکات بن انباری صاحب بیش از هفتاد تصنیف.
دیگر از دانشمندان این عصر ابو حامد غزالی(متوفی 505 ه)-که صاحب تصانیف زیادی است و معروفترین آنها احیاء علوم الدین است-و برادرش احمد بن محمد طوسی غزالی (متوفی 520)-صاحب احیاء الاحیاء-را ذکر میکنیم.
در عرفان و تصوّف هم تعدادی از مشاهیر ظهور نمودند.در نتیجه، علاوه بر آنچه که در این زمینه ابو حامد غزّالی برای ما بجای گذاشته آنجا میراث غنییی است که بزرگانی همچون ابو سعید ابی الخیر و بابا طاهر عریان و خواجه عبد اللّه انصاری برای ما به یادگار گذاشتهاند.
سپس ناگزیریم که از نویسندگان دایرة المعارفها در این دوره، امثال خطیب بغدادی مؤلّف تاریخ بغداد(متوفی 463 ه)، کسی که اوایل این برهه از زمان را درک کرد، و ابو سعید سمعانی(متوفی 562 ه)مؤلّف«الأنساب»و«الذیل»و«التحبیر»، ذکری به میان آوریم.
از زمینههای علمی غنی در این عصر، تفسیر است که گامهای بزرگی را توسط علمای آن عصر پیموده است.شاخصترین علمای تفسیر، ابو جعفر طوسی(متوفی 460 ه)مؤلّف التّبیان فی تفسیر القرآن، و جار الله زمخشری(متوفی 538 ه)مؤلّف الکشّاف، و ابو علی طبرسی(متوفی 548 ه)مؤلّف مجمع البیان، و الوسیط و جوامع الجامع، و قطب الدین راوندی(متوفی 548 ه)مؤلف خلاصة التفاسیر(در 10 جلد)میباشند 6 .
مدارس از مظاهر حیات علمی و فرهنگی این دوره هستند:خراسان-مرکز سلطنت سلاجقه بزرگ-به عنوان اوّلین سرزمین اسلامی که مدارس در آن به وجود آمد، به شمار میآید بخصوص شهر نیشابور اصلی.پس تأسیس مدارس در خراسان، به نیمه اول قرن چهارم هجری برمیگردد.در این دوره، این مدارس توسعه یافته و در نواحی مختلف عالم اسلامی منتشر گردید. مشهورترین این مدارس، مدارس نظامیه بود که نظام الملک در شهرهای متعدد مثل نیشابور و بغداد و اصفهان و آمل و طبرستان و بصره و بلخ و مرو و موصل و هرات...تأسیس کرد.بعلاوه مدارس دیگری در بیت المقدّس و حلب و دمشق و خوارزم و قونیه وجود داشت که به نام نظامیّه بود لکن توسّط نظام الملک تأسیس نشده بود 7 .شیعیان نیز در مناطق گوناگون، مدارسی داشتند که اختصاص به ایشان داشت.مثل ری و قم و کاشان و آبه و ورامین و ساری و ارم و سبزوار 8 .
قابل ذکر است که این مدارس غالبا مجهّز به کتابخانهای(دار الکتب)بود که سرپرست آن بر مدرسه نظارت داشت.
مذاهب اسلامی رایج در این دوره، مذهب حنفی است که مذهب فرمانروایان سلجوقی بود و مذهب شافعی است که علمای بزرگ اهل سنّت و جماعت-کسانی که در اصول اشعری بودند-بر آن مذهب بودند و مذهب شیعه است که مذهب همه دوستداران اهل بیت رسول الله، از فرق مختلف بود.
کمی پیشتر از این دوره، دولت شیعی آل بویه به دست طغرل بک سلجوقی در عراق سقوط کرد(447 ه)و پس از آن آشوبهای قومی بین اهل سنّت و شیعه بوجود آمد که در خلا آن کتابهای شیعه دچار حریق شد و علمای شیعه در بغداد، مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و قیام بساسیری 9 (450-451)نیز قدرتی نداشت-قیامی که از حمایت اصیل مردمی بهرهمند شد تا از اساس شیعه در بغداد محافظت کند-و دولت فاطمی در غرب دنیای اسلام، به عنوان تنها مرکز سیاسی شیعه باقی ماند درحالیکه بقیه شیعه در دنیای اسلام شروع به فعالیت در زمینه علمی کردند همچنانکه حرکت اسماعیلیه نیز دوستداران اهل بیت را از مبارزینی که به حرکت مسلحانه بر ضد نظام حاکم گرایش داشتند، به خود جذب میکرد.
آشکار است که سلاطین سلجوقی نسبت به مذهب معیّنی تعصّب نداشتند، بلکه کوشش میکردند که از طرفداری گروهی خاصّ بپرهیزند درحالیکه وزرای آنها از این تعصّب سالم نماندند.
در آغاز این دوره، اشاعره و شیعه به سبب تعصب وزیر عمید الملک کندری، مورد آزار و اذیت قرار گرفتند لکن با کشته شدن وی(456 ه)، مذهب شافعی مجددا به دست نظام الملک رشد کرد و مدارس نظامیه به این مذهب اختصاص یافت و تنها مذهب فقهی در تحقیقات این مدارس شد.همانگونه که مذهب اشکعری در اصول محور گردید.معلوم است که نظام الملک علی رغم ثباتش بر مذهب شافعی اشعری نسبت به شیعه متعصب نبود * 10 .
پدیده آشکار این دوره، انتشار افکار مکتب اهل بیت در سطح عام و خاص است.در این مورد متنی به ما رسیده که حاکی از پایگاه مردمی شیعه در این دوره است.نویسنده میگوید:«کار به جایی رسیده که اکثر دربانان و لشکریان و آشپزان و خدمتکاران از رافضیها هستند و بدون تقیّه به فتواهای مذهب رفض عمل میکنند» 11 گفته این نویسنده در مورد وضعیّت دربار سلجوقی است، در مورد وضعیّت عامّه مردم، این مطلب امری است روشن و معلوم.
انتشار افکار مکتب اهل بیت را در این دوره، در سطح خواصّ نیز مشاهده میکنیم.این تحوّل در اثر فرو ریختن تدریجی حصاری بود که امویان پیرامون این مکتب بوجود آورده بودند. بنابراین زمانی که امام شافعی(متوفی 204)توانایی آن را داشت که از این موانع-در سطح نزدیکی عاطفی به مذهب اهل بیت-بگذرد و محمد بن جریر طبری(متوفی 310 ه)توانایی آن را داشت که علی رغم محافظه کاریش با نقل بعضی حقایق تاریخی براین جوّ غالب شود و حاکم (*)در مورد تعصب نظام الملک نسبت به شیعه با مراجعه به متون تاریخی میتوان دو نظر متفاوت را مشاهده کرد.یکی نمایانگر تعصب شدید وی نسبت به شیعه است تا جایی که سند این تعصّب در سیاستنامه(که ظاهرا از رنگاشتههای اوست)بهطور وضوح مبیّن این امر است.البته با توجه به همین منابع، نظام الملک از تعصب نسبت به سایر مذاهب اهل سنت، نیز به دور نبوده است. عقیده دیگر نمایانگر این است که مخالفت و برخورد نظام الملک بیشتر با ملاحده بوده و برعکس نسبت به سادات شیعه توجّه خاص داشته است.
بههرحال با توجه به ظهور حسن صبّاح در ایران و رشد اسماعیلیه صباحیه در این دوره و شرایط سیاسی موجود، حرکتهای سیاسی آن دوره تأثیر زیادی در تشدید اینگونه برخوردها داشته است.
ر-ک:نقض، عبد الجلیل قزوینی، تصحیح جلال الدین محدث ارموی، ص 131، 142، 144، 146، 224، تجارب السلف هندو شاه، تصحیح عباس اقبال، تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح الله صفا، ج 2، ص 11، 181، 187، 199، 200
نیشابوری(متوفی 405 ه)توانست موانع تحمیلی بر روایات مربوط به مناقب اهل بیت را از هم بگسلد، در نتیجه این دوره نیز شاهد از هم گسستن موانع موروثی أموی بود که بر فکر اهل بیت تحمیل شده بود و تفسیر شهرستانی-همانطور که روشن خواهیم کرد-نمایانگر نمونهای از این مرحله است 12 .
در این فرصت شایسته است به دو مسأله اشاره شود:
اوّل:پدیده یاد شده، بدین معنی نیست که مذهب اهل بیت از آزادی کامل برخوردار بوده است.البتّه بعد از ضعف خلافت عباسی در این دوره، میدان از تعقیب و فشار امویها و عباسیها خالی شد.لکن در این دوره اتهامی بود که به شیعه نسبت داده میشد و احیانا آنان را در معرض انواع شکنجه و آزار قرار میداد.این اتهام، تهمت«باطنیّه»یا«اسماعیلی بودن»بود.این تهمت کافی بود که متهم به آن را، در شمار مخالفین نظام حاکم و طرفدارار حکّام فاطمی قرار دهد.در عصر سلطان محمد، وزیر سعد الملک سعد بن محمد رازی به اتّهام گرایش به باطنیّه کشته شد ولی بعدا برائت او از این اتّهام آشکار شد و سلطان از این امر پشیمان گردید 13 .
دوم:گرایش این دانشمندان به درهم شکستن موانع ایجاد شده پیرامون مکتب اهل بیت به معنی شیعه بودن آنان نیست؛بلکه به معنی برگشت به عصر اوّل اسلامی است.عصری که این موانع و سدها وجود نداشت.به عبارت دیگر، این گرایش به معنای مقید نبودن به روشهای اموی در فهم سنّت و اسلام بهطور عام است.
در پایان این مرور سریع بر مذاهب این عصر، یادآوری میکنیم که افکار مکتب اهل بیت(ع)بهطور عام و حکمت امام صادق(ع)بهطور خاص، در میان صوفیه این دوره منتشر شده بود؛تا جایی که تشابه بزرگی بین گرایش باطنی اسماعیلیه و گرایش صوفیه در این دوره بوجود آمد به طوری که باعث شد که اسماعیلیه، بزرگان صوفیه سنایی و عطار و جلال الدّین رومی را از خود بشمارند 14 .
بزودی خواهیم دید که شهرستانی در تفسیرش تصریح میکند که توسط استادش سلمان بن ناصر انصاری بر علوم اهل بیت آگاه شد درحالیکه سلمان خود از صوفیه بود.
ابو الفتح محمد بن ابی القاسم عبد الکریم بن ابی بکر احمد شهرستانی، منابع شرح حال شهرستانی بیانگر آن است که او شافعی اشعری و ملّقب به افضل، حجّة الحقّ، تاج الدّین و امام است.به سال 467 ه یا 469 ه در شهرستان زاده شد.مقدّمات علوم را در زادگاهش (شهرستان)و جرجان(گرگانج)فرا گرفت، سپس به نیشابور رفت-جایی که در نیمه دوم قرن پنجم هجری بزرگترین مرکز علمی در ممالک شرقی بود-و در آنجا نزد اساتید بزرگ تلمّذ کرد و از نظامیه نیشابور و کتابخانه آن بهره برد و در خلال این مدت یا پیش از آن نزد امام ابی مظفّر خوافی در طوس درس خواند و بعد از مهارت در فنّ وعظ و مناظره به خوارزم رفت.لکن بلندپروازیهای او مانع از آن شد که در آنجا بماند، در نتیجه در سال 510 هجری درحالیکه قصد حج کرده بود از آنجا رفت و هنگام برگشتن مدت سه سال در بغداد توقّف نمود و در طول این مدت در نظامیه بغداد، مجالس وعظ تشکیل داد.
روشن است که شهرستانی قصد داشت بعد از این سه سال، به فعالیت تألیف و تصنیف بپردازد، به همین جهت به مرو رفت؛جایی که کتابخانه عظیمی داشت و شهرستانی قادر بود در تألیفات و تحقیقاتش از آن استفاده نماید و مرکز قدرتی بود که شهرستانی میتوانست پشتوانه مالی لازم را برای تداوم فعالیتهای علمیش در آنجا بیابد.
شهرستانی این پشتوانه مالی را در مرو بدست آورد؛زیرا با وزیر نصیر الدین محمود بن مظفر آشنا گردید همانگونه که با نقیب ترمذ علی بن جعفر موسوی نیز آشنا شد.این دو شخصیت از حامیان و مشوّقان دانش و دانشمندان و ادیبان در منطقه خراسان بودند و شهرستانی از طریق آن دو به دربار سلطان سنجر راه یافت تا جایی که از نزدیکان سلطان سنجر و رازدار وی گردید.در خلال این مدت، شهرستانی به ترمذ میرفت تا با نقیب آن دیدار کند همانطور که به خوارزم میرفت و در آنجا مجالس وعظ برپا میکرد.
زندگی شهرستانی در خلال این دوره خالی از تلخیها و ناکامیها نبود؛زیرا از طرفی رفتار سلطان سنجر نسبت به وزیر نصیر الدّین دگرگون شد و از طرفی دیگر شهرستانی شاهد رنج و محنت نقیب مجد الدّین بود؛کسی که سنجر او را در نتیجه سعایت سخنچینان، به زندان افکند.بعد از آن ناظر فرار سلطان سنجر در قطوان و ضعف سلطنت وی بود.چنین معلوم میشود که وی بعد از سال 536 هجری مرو را به قصد زادگاهش ترک کرد و در آنجا پس از آنکه کمکهای مالی را قطع شد، گوشهگیری اختیار کرد و تألیف تفسریش را در سال 538 هجری آغاز کرد و در سال 548 هجری بنابر قول اصحّ(و به قولی 549 ه)در شهرستان درگذشت 15 .
شهرستانی فقه را نزد علی احمد خوافی 16 فرا گرفت و حدیث را از علی بن احمد مدینی 17 و دیگان استماع کرد و اصول و کلام را، نزد ابی نصر قشیری 18 و ابو القاسم انصاری 19 آموخت.
الف:آثاری که موجود است.
1-نهایة الاقدام فی علم الکلام.
2-الملل و النحل فی مقالات و مذاهب اهل العالم.
3-کتاب المصارعة.
4-رسالة فی موضوع علم واجب الوجود.
5-مسألة فی اثبات واجب الوجود.
6-تقریر فارسی یکی از جلساتش که در خوارزم تشکیل داده.
7-مفاتیح الأسرار و مصابیح الأبرار، تفسیری که ما در این مقاله بدان خواهیم پرداخت.
ب:آثاری که موجود نیست.
1-تلخیص الأقسام لمذاهب الأنام فی علم الکلام.
2-کتاب العیون و الأنهار.
3-کتاب المناهج و الآیات.
4-الارشاد الی عقائد العباد.
5-کتاب دقائق الأوهام.
6-کتاب المبدأ و المعاد.
7-شرح سورة یوسف با عباراتی فلسفی و لطیف.
8-کتاب الأقطار فی الاصول.
9-قصة موسی و الخضر.
10-کتاب أسرار العبادة.
11-تاریخ الحکماء.
این تفسیر، خطی است و نسخه موجود از آن، شامل دو جزء در یک مجلّد است و به آخر سوره بقره پایان میپذیرد.این نسخه-تا آنجا که میدانیم-منحصر به فرد است و در کتابخانه مجلس شورای اسلامی به شماره[8086/78 ب]نگهداری میشود.نسخه مذکور شامل 864 برگ است و در هر صفحه 25 سطر از نوع قطع بزرگ(رحلی)به طول 34 و عرض 5/13 سانتیمتر میباشد.
جزء اوّل شامل مقدمه به اسم«مفاتیح الفرقان فی علم القرآن»است که در برگ 26 ب به پایان میرسد.پس از آن تفسیر سوره حمد است که در برگ 45 ب تمام میشود و بعد از آن تفسیر سوره بقره است.این جزء در صفحه 240 ب پایان مییابد.
جزء دوم از قول خدای تعالی«و اذا بتلی ابراهیم ربّه بکلمات...»شروع میشود و به آخر سوره بقره تمام میگردد.
متن با مرکّب سیاه، و عناوین آن با مرکّب قرمز بر کاغذ چا و نوشته شده و به عنوان کتاب«کتاب مفاتیح الأسرار و مصابیح الأبرار فی تفسیر القرآن من تصنیف الامام الحجّة[الحقّ] تاج الملّة والدّین محمد بن عبد الکریم الشهرستانی سقی اللّه روضته بشآبیب الغفران و أحلّة أعلی فرادیس الجنان»بر جلد آن نگاشته شده است.
زیر عنوان، این عبارت آمده است:«استنسخه لنفسه عبید اللّه الحموی الجوینی حماه اللّه و هداه و وفّقه لما یزلفه الی رضاه و غفرله و لأسلافه و عافه من هفواته و اسرافه و أصلح بفضله امور دابریه وعفی بکرمه المرتجی عن ذنوب قدّمها بین یدیه بحقّ محمد و آله الأخیار الأطهار صلّی اللّه علیه و علی آله ما سجی لیل و وضح نهار.و اتّفق تحریر هذه الأسطر رابع شعبان سنة سبع و ستّین و ستمأئة».
واضح است که این عبارت را جوینی بعد از آنکه کاتب استنساخ تفسیر را در ماه رجب سال مذکور به اتمام رسانده، نوشته است؛زیرا در پایان نسخه آمده است که«تمّت کتابد الکتاب بحمد اللّه و حسن توفیقه فی سلخ شهر اللّه الأصم رجب سنة سبع و ستین و ستمأئة.أللّهم اعف عن کاتبه محمّد بن محمد الزانجی».
این عبارت الهامبخش این است که تفسیر شهرستانی، یا لا اقل تفسیری که توسط این نویسنده استنساخ شده، بیش از آنچه که در این نسخه هست نبوده؛زیرا نویسنده در این عبارت گفته است که نوشتن کتاب تمام شد نه نوشتن جزء دوم تفسیر.گذشته از آن، در صفحه آخر تفسیر عبارت دیگری است که مطلب گذشته را تأیید میکند.عبارت این است که میگوید:«این نسخه از اصل آن، که به خط مصنف آن امام عارف به اسرار قرآن، تاج الدّین شهرستانی است، نقل شده. اصل آن را در دو مجلّد بود و این نقلی است...»باقی عبارت محذوف است و ظاهرا تاریخ فراغت مصنّف از تفسیر یا همین عبارت حذف شده است.
اما نسبت به تاریخ تألیف این تفسیر بر جلد آن این عبارت را میبینیم«اتّفقت بدایة هذا التصنیف فی شهور سنة ثمان و ثلاثین و خمسأئة».نوشتن جزء دوم این تفسیر را شهرستانی هشت سال قبل از وفاتش شروع کرده است.در برگ 240 ب مفسّر چنین نوشته است:«این آغاز جلد دوم از تفسیر است-أللّهم انفعنا بما علّمنا ما تنفعنا به بحقّ المصطفی علیه السلام-
این مجلّد را در ماه محرمّ سال 540 به پایان رساندم، خداوند آن را به خیر آغاز و به سعادت ختم کرد».
این نسخه منحصر به فرد نیز از دستبرد روزگار سالم نمانده؛جاهایی از آن پاک شده و قسمتهایی از آن جدا شده کما اینکه نویسنده نسخه هم آنطور که معلوم میشود کم سواد بوده و اکثر عبارات را نفهمیده، در نتیجه به همان شکل که دیده، نقاش کرده است، به همین خاطر تحقیق این نسخه احتیاج به کوشش فراوان دارد.از خداوند مسألت مینماییم ما را در انجام آن موفق بدارد. 20 .
شهرستانی در مقدمه تفسیرش به شکل رمزی به انگیزهاش در نوشتن تفسیر اشاره میکند و از مقدمه معلوم میشود که او از زمان کودکی تفسیر قرآن را از اساتیدش آموخته است.[چنانکه میگوید]:«در سنّ کودکی بودم که قرآن را از استادانم استماع میکردم».
جوّ فکریی که شهرستانی در آن قرآن را فرا میگرفت، اجازه تعمّق در معانی قرآن را نمیداد.بلکه تفسیر مأثور، در چارچوب احادیث اهل سنّت و جماعت، در مدرسه اشعریّه رایج بود. این مقدار از فهم سطحی قرآن او را ارضاء نمیکرد.در نتیجه آغاز به مطالعه در ماورای الفاظ -یعنی معانی-کرد، «پس از آن از لفظ بر معنی آگاه شدم آن را دریایی یافتم که شگفتیهای آن فانی نمیشود و عجایب آن نیست نمیگردد.دریایی که عمیق آن بسیار و قعر آن طولانی است. دریایی از کلمات قدسی به امتداد هفت دریا».
بعد از آن[در مقدمه]، نظرش را در مورد چگونگی تفسیر در دوره خودش، به شکلی رمزی درج میکند و اشاره میکند که بعضی از زمینههای قرآن را که از نظر معانی عمیق و غنی است، مفسران، جز اندکی، تعمق نکرده درحالیکه یکی بعد از دیگری به بررسی ابعاد آسان قرآن پرداختهاند.و عبارت سابق را ادامه میدهد و میگوید:«دریاهایی که مملو از درّاند ولی غواص آن یکی است و دریاهایی که پر از غواصاند لیکن درّ آن یکی میباشد».
در اینجا شهرستانی مصمّم میشود که خود را وارد اعماق[دریاهای]سخت نماید؛در نتیجه خود را بین دو امر میبیند:یا اینکه«شناکنان فرو رود».این عبارت اشاره است به تعمّق در قرآن با دانشی که از علوم فلسفه و حکمت دارد.در این مورد تأکید میکند که این کاری است بیثمر.و یا اینکه:«کشتی را طلب کند».این عبارت اشاره است به طلب علم آل محمد -علیه السلام-چنانکه از قراین دیگری در تفسیر معلوم میشود، لیکن این کاری است سخت ودشوار؛زیرا این کشتی همانند کشتی مسکینان-که در قصه موسی، خضر آن را سوراخ کرد-در معرض تجاوز یا سوراخ نمودن عالم است.میگوید:«پس شروع به تدبّر کردم بین این شنا کنان فرو روم درحالیکه دست ناتوان و ساحل طولانی است و این کشتیی را طلب کنم که غاصب آن را غصب کرده یا به دست عالم شکسته شده است».این عبارت اشارات زیادی در بردارد که بر کسی پوشیده نیست.
سپس شهرستانی یادآوری میکند که اساس تحوّلش در فهم قرآن به دست استادش سلمان بن ناصر انصاری بوده است؛کسی که شهرستانی را از خلال سخنان شریف اهل بیت -علیهم السلام-و دوستداران آنها، بر أسرار مخفی و اصول استوار در علم القرآن، آگاه ساخت.
از اشارات شهرستانی معلوم میشود که او از طریق استادش انصاری به یک تصور کامل قرآنی از لابلای علوم اهل بیت که به او میآموخت، دست نیافته؛زیرا این علوم یا مورد خصومت دشمنان بود یا به خاطر عدم دسترسی دشمنان، به صورت مکتوب بود همانطور که با«کشتی مساکین»به این موضوع اشاره میکند.بعد از این مطلب به بیان تلاش و کوشش برای دستیابی کامل به این علوم-بعد از شناخت منبعی که میبایست بدان توجه کند-میپردازد و میگوید: «آن کس که در جانب وادی ایمن در بارگاه مبارک بود از آن درخت پاک مرا ندا داد«یا أیّها الّذین آمنوا اتّقوا اللّه و کونوا مع الصّادقین»پس صادقین را طلب کردم آنگونه که عاشقان [معشوقشان]را طلب میکنند.
بعد از این تلاش، به کسی که راهنمای او در این علوم بود دست یافت:«بندهای از بندگان صالح خدا را یافتم آنگونه که موسی با همراهش طلب کرد«فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا علّمناه من لدنّا علما».پس راههای خلق و أمر و درجات تضادّ و ترتّب و وجه عموم و خصوص و حکم مفروغ و مستأنف را از او فرا گرفتم و از این یگانه مجرا سیر شدم نه مجاریی که مآکل ضلال و مداخل جهّال است» 21 .
از آنچه گذشت، به انگیزه شهرستانی در این تفسیر پی میبریم.به عبارت مختصر انگیزه او عبارت است از:تعمّق در فهم قرآن از خلال آنچه که از علوم اهل بیت علیه السلام به او میرسیده است.
شهرستانی مقدمه مهمی بر تفسیرش نگاشته که متضمّن اطلاعات مهم در زمینههای مختلف قرآنی و روشنگر رموزی است که گرههای(أسرار)بدان گشوده میگردد.وی در مقدمه،بعد از بیان انگیزههایش از تفسیر، به دوازده فصل میپردازد و هر فصلی را به موضوعی معیّن اختصاص میدهد:
فصل اول:در اوایل و اواخر نزول قرآن و ترتیب نزول آن.
فصل دوم:پیرامون جمعآوری قرآن.
فصل سوم:در بیان اختلاف راویان در ترتیب نزول قرآن.
فصل چهارم:در بیان قراآت.
فصل پنجم:در اموری که برای خواننده قرآن مستحب است.
فصل ششم:در شمارش سورهها و آیات و کلمات و حروف قرآن.
فصل هفتم:در شمارش مفسرین از صحابه و غیر صحابه.
فصل هشتم:در معنی تفسیر و تأویل.
فصل نهم:در عموم و خصوص و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ.
فصل دهم:در حکم مفروغ و مستأنف و حدود تضاد و ترتّب با توجه به دو قاعده خلق و امر.
فصل یازدهم:در اعجاز قرآن.
فصل دوازدهم:در شرایط قرآن.این فصل را با روایاتی پیرامون منزلت اهل بیت در علم القرآن خاتمه میدهد و مقدمه در همینجا به پایان میرسد.
مهمترین فصول دوازدهگانه، فصل سوم و نهم و دهم و دوازدهم است.
فصل سوم حاوی معلومات ارزشمندی در تاریخ نصّ قرآنی و حاوی یک روایت از مصحف امام صادق-علیه السلام-است.و فصلهای نهم و دهم و دوازدهم حاوی توضیحات مهمّی درباره رموزی است که شهرستانی در بیان اسرار قرآن بکار میگیرد از جمله:تشخیص خاص، مفروغ مستأنف، تضادّ و ترتّب که بزودی توضیح هریک از آنها خواهد آمد.
شهرستانی در مقدمه تفسیرش اظهار میکند که:قراءت و نحو و لغت و تفسیر و معانی آیات را بدون تصرّف-اعم از زیادی یا کمی-از مفسرین، آنگونه که در کتابهای تفسیری آوردهاند، بهطور صحیح نقل کرده جز اینکه مطالب مجمل را شرح داده و موارد مفصّل را مختصر کرده است.و آنچه از اسرار پیرامون هر آیه شنیده یا از اشارات أبرار بدان رسیده به دنبال آن ذکر میکند 22 .
با این عبارت مختصر، شهرستانی روش تفسیرش را بیان داشته است.بدین ترتیب وی قرائت و نحو و لغت و تفسیر و معانی را از تفاسیر موجود در دوره خودش انتخاب میکند و سپس به ذکر أسرار میپردازد.
قابل ذکر است که شهرستانی در تفسیرش-علاوه بر موضوعات چهارگانه یاد شده-نظم و مناسبت بین آیات و شأن نزول و قصص و احکام فقهی را نیز میآورد.همچنین متعرّض آرای متکلّمین و فرقههای اسلامی میگردد و نظر خودش را تحت عنوان«الکلام»بیان میکند.
از قراین موجود در تفسیر معلوم میشود که شهرستانی بیشتر مطالبش را از تفسیر ابن جریر طبری، و تفسیر کبیر قفّال، و تفسیر ابو مسلم محمد بن بحر، و نظم القرآن حسن بن یحیی طوسی، و تفسیر حسین بن فضل بجلّی، و تفسیر عیّاشی نقل میکند 23 و در بیان لغت و معانی، تهذیب اللغة ازهری و صحاح جوهری و کتاب العین خلیل و المجمل و مقاییس اللغة ابن فارس را اساس کار خود قرار داده است 24 .
نظر به اهمیّت«أسرار»در تفسیر شهرستانی، عنوان مستقلی به آن اختصاص میدهیم.
در عبارت سابق گذشت که شهرستان به دنبال هر آیه، أسراری را که در مورد آن شنیده یا از اشارات ابرار بدست آورده، ذکر میکند و مشاهده میشود که«أسرار»را با عباراتی آغاز میکند که دلیل بر این است که موضوعات را اقتباس کرده است.مثلا میگوید:«قال الذی عنده علم من الکتاب»و«قال الذین عندهم علم القرآن»و«قال المؤمنون بلقاء الله الحافظون لحدود الله» 25 و به اعتبار این سرآغازها است که در مقدمه چنین میگوید:«آنگاه که میگویم«قال اهل القرآن و اصحاب الأسرار و الّذی شققت له اسما من معنی الآیة»، عیاذا بالله خود را اداره نمیکنم بلکه مقصودم صدیقان از اهل بیت نبی صلی الله علیه و آلهاند؛زیرا آنانند که بر أسرار قرآن آگاهند و آنانند که برگزیدگان و نیکاناند» 26 .مقصود از این عبارت این نیست که شهرستانی تمامی آنچه را که از اسرار آیات آورده، از صدّیقان اهل بیت نبی نقل کرده است بلکه خودش نیز بر این أسرار -براساس آنچه که از اشارات ابرار شناخته و آنچه که در خود یافته-، هدایت شده است چنانکه در مقدمه میگوید:«در خودم قوّه هدایت به کلام نبوی را یافتم و زبان رسالت را شناختم، در نتیجه به أسرار کلمات در قرآن مجید هدایت شدم بدون آنکه قرآن را برطبق نظر و عقیده خود تفسیر نمایم» 27 .
در محبث«أسرار»میبینیم که شهرستانی موضوعات قرآنی را از لابلای مطالبی که خواهد آمد حل میکند:
1-بیان وجه عموم و خصوص و تشخیص خاص.بزودی تشخیص خاص را توضیح خواهیم داد.
2-بیان جانب مفروغ و مستأنف، تضاد و ترتّب در آیات قرآنی.مثالهایی برای این موارد ذکر خواهیم کرد.
3-نظرات کلامی، در این قسمت وی بر آرای اشاعره و معتزله و فلاسفه و غیر آنها از ملل و فرق مختلف برپایه قواعد کلامی-که معتقد است از علوم اهل بیت گرفته است-ایراد میگیرد.
4-مقایسه بین موقعیت امّتهای گذشته و این امّت.
با اینکه هدف ما در این مقاله بر اختصار است، لیکن لازم میبینیم مثالی برای این مقایسه بیان کنیم:
در بیان أسرار قول باری تعالی«و اذ قال موسی لقومه یا قوم انّکم ظلمتم انفسکم باتّخاذکم العجل...»(2/54)میگوید:آگاهان به قصص قرآن میگویند:«هیچ داستانی در قرآن نیست، مگر اینکه معادل آن در این امّت، -یا در زمان گذشته یا در زمان آینده-وجود دارد.بنابراین اگر در بنی اسرائیل فتنه عبادت گوساله سامری بعد از غیبت موسی علیه السلام در زمان خلافت هارون علیه السلام آشکار شد، همینطور در این امّت، فتنههایی از عبادت گوسالهها و برگزیدن آنها به عنوان پیشوایان و خلفایی که آنان را همچون قوم بنی اسرائیل عبادت میکردند، ظاهر شد.خلفایی که حرام خدا را حلال و حلال او را حرام میکردند و مردم در این امر از آنها متابعت میکردند.هرکس که به یکی از آنان-خلفا-گرایش داشته، در حقیقت او را عبادت کرده است.آنان کسانی هستند که پیامبر صلی الله علیه و آله-آنها را بر منبر چنین توصیف کرده است:«و ما جعلنا الرّؤیا التّی أریناک الاّ فتنة للنّاس و الشّجرة الملعونة فی القرآن» (17/60).در نتیجه آن، اولیاء الله از حقّشان منع شدند و به ناحق کشته شدند درحالیکه آنان گوسالهای را که خود درست کرده بودند عبادت میکردند.پس همانگونه که پرستشکنندگان گوساله-آنطور که در قصه نقل شده-مأمور به کشتن خود شدند همینطور خداوند خشمش را بر عبادتکنندگان گوساله در این امّت فرو فرستاد تا جایی که در یک ساعت از روز هفتاد هزار از قاتلان حسین-رضی الله عنه-کشته شدند درحالیکه بر عبادت یزید-زاده اللّه عقابا فی النّار-پایدار بودند.آن ابر تاریک بعد از این نیز خواهد بود تا آنگاه که سرنوشت به پایان خود رسد 28 .»
در بحث أسرار، موضوعات دیگری مثل تأویل حروف و اعداد وجود دارد که به خاطر رعایت اختصار از ذکر آن خودداری میکنیم.
یادآور شدیم که یکی از محورهای اسرار آیات در تفسیر شهرستانی، «تشخیص خاص» است این تشخیص به اعتقاد وی، تأویل در مقابل تفسیر است.در این مورد میگوید:«ظهور معانی به کلمات و اسامی امری است واضح که همان تفسیر است.لکن تشخیص اسامی و معانی به اشخاص و اعیان امری است دشوار که همان تأویل است».و در باب عموم و خصوص میگوید: «هیچ لفظ عامی در قرآن نیست مگر اینکه بر آن تخصیص وارد شده و هیچ تخصیصی نیست مگر اینکه تشخیص با آن مقارن است» 30 .بهطور مثال در بیان أسرار قول خدای تعالی:«و یسألونک عن الیتامی قل اصلاح لهم خیر...»(2/220)میگوید:مصلحان اموال یتیمان میگویند: «اولین یتیم در دین کسی است که خداوند درباره او فرموده است:«الم یجدک یتیما فآوی» (93/6).او درّی است گرانبها، درّی منحصر به فرد و بیهمتا که او را-بنا به گفته تمامی مفسرین-در دامان ابی طالب مأوا داد.و اصلاح برای او متابعت از او و اخلاص به او و بپا داشتن دستورات او است.
یتیم دوم:علی بن ابی طالب(ع)است.برادر دینی خدا و مولای او به معنی پیرو مولای مؤمنین به حکم درخواست پیروی کردن او:«من کنت مولاه فعلیّ مولاه»و اصلاح برای او، متابعت و پیروی از او و دوستی او به خاطر خدا است.اوست که از جانب پدر یتیم گشت و رسول الله-صلی الله علیه و آله-او را پناه داد تا حق پدرش ابی طالب-که رسول الله را مأوا داد-ادا کند.
یتیم سوم:فاطمه علیه السلام است.و کسی که از مثل رسول خدا بجای مانده سزاوارتر به بیهمتایی است.و اصلاح برای او ادای حق، و شناخت قدر و منزلت، و تعظیم شأن و مقام اوست.
همینطور فرزندان فاطمه(ع)، آنها بیهمتایانی هستند که از پدران پاک خود ارث بردهاند، بیهمتایانی از درّ گرانبها» 31 .
شهرستانی این محور از أسرار تفسیرش را فصل دهم از مقدمهاش تحت عنوان«فی حکمی المفروغ و المستأنف و طرفی التّضاد و الترتّب علی قاعدتی الخلق و الأمر»شرح میدهد. مختصر اینکه:شهرستانی در دو جهان، دو عالم و دو حکم میبیند:یکی عالمی که کامل است و به نهایت رسیده است که همان عالم مفروغ است.و دیگری عالمی که ناقص است و به سمت کمال در حرکت است، که همان عالم مستأنف میباشد.کسانی که گمان کردهاند که عالم بتمامه مفروغ است در دام جبر، گرفتار شدهاند و آنان که خیال کردهاند که تمامی هستی مستأنف است به سمت قدریه و تفویضیه منحرف شدهاند، لکن مطلب نه این است و نه آن، بلکه«أمر بین أمرین»است.شهرستانی بعضی از آیات و مفاهیم هستی را که الهامبخش معنی جبر است، چنین تفسیر میکند که این آیات و مفاهیم از مقولات عالم مفروغ است و آنهایی که معنی تفویض از آن بدست میآید از مقولات عالم مستأنف است.
سپس وی هستی را بر این اساس استوار میبیند که عالم تضادّ و ترتّب است؛در نتیجه جهان صحنه پیکار حقّ و باطل است و پیامبران در رأس این مبارزه هستند و به همین خاطر این تضاد بر زبان آنها و در کتابهایشان انعکاس یافته[چنانکه میگوید:]«اگر در کلمات قرآن جستجو کنی، این تضادّ را در تمامی کلمات مییابی.إلاّ ما شاء اللّه.
اما ترتّب و برتری در هستی، نیز از آیات دانسته میشود و تمامی مردم به این أمر، به حکم فطرت و ضرورت معترفند 33 .بنابراین بین ملائکه برتری و ترتّب وجود دارد، همینطور بین پیامبران و علما و عموم مردم.پس مردم«عالماند و متعلم، و این همان ترتّب است، و برخی از آنان جاهلانی هستند که خیری در آنها نیست و این همان تضاد ات».
دو قاعده«مفروغ و مستأنف»و«تضادّ و ترتّب»در عالم آفرینش و امور مادی(خلق)و در عالم ماوراء الطبیعه و احکام(أمر)جاری است.
مشاهده آثار مکتب اهل بیت در این مفاهیم برای محقّق سهل و آسان است اگر نگوییم که همه آنها از آثار مکتب اهل بیت است.
در تفسیر آیه فاتحه«...غیر المغضوب علیهم و لا الضّالین»، و شهرستانی در زمینه اسرار چنین آورده است:«آنان که صاحبان دانش و ایمان، و آگاه بر أسرار قرآنند میگویند:«مردم دو گروهاند، عالم و متعلّم و راهنما و طالب راه، و بقیّه مردم جاهلان بیخیر هستند، اینها نیز دو دستهاند:گروهی در مقابل هادی و گروهی در مقابل متعلّم طالب، به عنوان ضد آنان.پس «مغضوب علیهم»همان دشمنان علما(که مقصود از علما، پیامبران و اولیا علیهم السلام هستند)و ضالّین همان دشمنان متعلّمین(که مقصود از متعلمین مؤمنین هستند)میباشند؛تا دو گروه در جانب باطل، با دو گروه در جانب حقّ منطبق باشند و این دو همیشه باهماند...
سرّ دیگر این است که چون پیامبران و اولیا-علیهم السلام-بالفطره عالماند و بر آنان حکم مفروغ قرار داده شده است-زیرا به نهایت و کمال رسیدهاند-به همین جهت راه به وسیله آنان شناسانده شده و نعمت هدایت به آنان تفویض گشته است؛همینطور کسانی که دشمنان انبیا و اولیا-به تضاد-هستند بر آنان حکم«مغضوب علیهم»-به عنوان-و حکم مفروغ -با توجه به گمراهی کاملی که دارند-قرار داده شده است؛زیرا امیدی به راهنمایی و هدایت آنان نیست.و همانگونه که متعلّمین در آغاز کار هستند و بر آنان حکم مستأنف و مبتدا قرار داده شده، همینطور کسانی هم که-به تضاد-در مقابل آنان قرار دارند-که همان ضالّین هستند- حکم«مغضوب علیهم»و حکم مفروغ-از جهت ضلالت کامل-بر آنان قرار داده نشده و در هدایت و ارشاد آنان ناامیدی حاصل نشده است بلکه در حدی هستند که امکان خروج آنان از گمراهی به سمت هدایت و ایمان وجود دارد.پس هر دو گروه از جهت مفروغ و مستأنف در مقابل هماند و هر دو قسم از جهت حقّ و باطل و نعمت و غضب و هدایت و ضلالت، معارض یکدیگرند» 34 .
این تفسیر، پرده از گوشهای پیچیده از زندگی شهرستانی، که اتّهام اسماعیلی بودنش است، برمیدارد.در تمامی کتابهای شهرستانی اثری بر این اتّهام وجود ندارد، درحالیکه دو تن از معاصرینش را میبینیم که این اتهام را به او نسبت دادهاند همانگونه که یکی دیگر از معاصرینش او را متّهم به خروج از روش معمول در تفسیر قرآن کرده است.
معلوم میشود که شهرستانی در جلسان عمومیش، قرآن را به همین طریق که در این تفسیر عمل کرده، تفسیر میکرد و همین روش-همانطور که خواهیم دید-، از دید معاصرین سهگانه فوق، عدول از حق و دلیل بر اشتباهش در اعتقاد و تمایلش به الحاد دانسته شده است.
اما ظهیر الدین بیهقی علی بن زید(متوفی 565 ه)درباره شهرستانی میگوید:«تفسیری را تصنیف میکرد و آیات را برطبق قوانین شریعت و فلسفه و غیر آن تأویل میکرد، به او گفتم:این روش عدول از حق است.قرآن جز با تأویل پیشینیان از صحابه و تابعین، تفسیر نمیشود.فلسفه چیزی است که باید از تفسیر و تأویل قرآن دور باشد، خصوصا آنچه که تو تأویل میکنی، تو بهتر از امام غزالی-رحمه الله-بین شریعت و حکمت جمع نمیکنی.از این گفته من، پر از خشم شد» 35 .
در این مورد عبارت دیگری است که ابو محمد خوارزمی محمود بن محمد بن عباس بن ارسلان(متوفی 568 ه)، در تاریخ خوارزم نوشته و یاقوت حموی(متوفی 626 ه)نقل کرده است. در آن عبارت آمده:«اگر اشتباه او در اعتقاد نبود و به این الحاد، میل نداشت محقّقا او«امام»بود و بسا که از زیادی فضل و کمال عقل او متعجب بودیم[مع ذالک]چطور چیزی که اصلی نداشت گرایش یافت و امری را که نه دلیل عقلی و نه نقلی بر آن داشت، انتخاب کرد.پناه میبریم به خدا از گمراهی و محروم شدن از نور ایمان، و این نیست جز به خاطر اعراض او از شریعت و اشتغالش به ظلمات فلسفه» 36 .
سومین معاصر شهرستانی که درباره وی سخن گفته ابو سعد سمعانی عبد الکریم بن محمود (متوفی 562 ه)است که چنین گفته است:«...متهم به الحاد و تمایل به ملحدین است و در تشیّع غالی است» 37 .
معلوم میشود که تفسیر شهرستانی و آنچه که از جلسان تفسیریش نوشته شده در دورههای بعدی شهرت نداشته است؛به همین جهت اتهام اسماعیلی بودن وی، بر کسانی که در مورد او سخن گفتهاند همچنان غامض و پیچیده باقیمانده است.و این فقط سبکی عبد الوهاب بن علی (متوفی 771 ه)است که کلام سمعانی را در مورد شهرستانی در«طبقات الشافعیة الکبری»نقل میکند و با این عبات بر آن تعلیق میزند:«اما در کتاب«التحبیر»ذکر شده است.من نمیدانم که مطلب از کجا به ابن سمعانی رسیده؛زیرا کتابهای ابو الفتح[شهرستانی]خلاف آن را میرساند» 38 .
شهرستانی در تفسیرش تصریح میکند که فرقه ناجیه، فرقه اهل سنت و جماعت است.در اسرار قول خدای تعالی«و لکلّ وجهة هو مولّیها...»(2/148)میگوید:برای هر امّت و فرقهای امامی است که به او رو میآورند و مذهبی است که بدان ملزم هستند همانطور که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:«بزودی امّت من به هفتاد و سه گروه پراکنده میشوند و تنها یک گروه از آنان اهل نجاتاند و باقی در هلاکتاند».و همانطور که[نماز در]تمامی جهات جز یک جهت-کعبه بیت الله الحرام-باطل است، همینطور تمامی فرقهها در هلاکتاند جز یک فرقه که اهل سنت و جماعت باشد همچنانکه پیامبر در جواب سائل که پرسید:سنّت و جماعت چیست؟فرمود:«سنّت و جماعت همان است که امروز من و اصحابم برآنیم» 39 .
همینطور شهرستانی در تفسیرش روایاتی در مورد اسباب نزول نقل میکند، که عادتا هماهنگی با گرایش تفسیرهای شیعی-تا چه رسد به شیعه غالی-، ندارد بلکه در مجرای تفسیر اهل سنّت و جماعت حرکت میکند؛مثل روایتش درباره قول خدای تعالی:«قل من کان عدوّا لجبریل فإنّه نزّله علی قلبک...»(2/97):«این آیه، برطبق قول عمر نازل شده»و مثل روایتش درباره قول خدای تعالی:«یا أیّها الّذین آمنوا لا تقربوا الصّلاة و أنتم سکاری...» (4/43):«این آیه هنگامی نازل شد که عبد الرحمن بن عوف غذایی آماده کرده بود و گروهی را که علی بن ابی طالب در بین آنان بود دعوت کرد...»تا آخر حدیث که قطعا مجهول، و در آن اسائه ادب نسبت به علی علیه السلام است 40 .
در زمینه بیان احکام فقهی، شهرستانی بر فقه شافعی تکیه میکند همانطور که نظرات پیشوایان سه مذهب دیگر اهل سنّت را نیز بیان میکند.
کتابهای دیگر شهرستانی نیز تشیّع و اسماعیلی بودن وی را رد میکنند.درکتاب«نهایة الاقدام فی علم الکلام»مسائل کلامی را به شیوه مذهب أشعری، حل میکند اگرچه احیانا با آن مخالفت میورزد.در قاعده بیستم از همین کتاب، از عقیده اهل سنّت و جماعت، در مورد امامت و خلافت(عامّه)دفاع میکند و به عقیده شیعه را در این مورد رد میکند.در کتاب ملل و نحل، به گونهای از شیعه و فرقههای آن بحث میکند که شیعه را خرسند نمیسازد 41 .و هنگام گفتگو درباره اسماعیلیه، اشاره میکند که وی با آنها معارض بوده و در مورد اصول فکریشان، با آنان مناظره میکرده است.میگوید:«چقدر درباره مقدمات مذکور با این گروه[اسماعیلیه]مناظره کردم لکن از این گفتهشان که:«آیا ما به تو محتاجیم؟یا از تو بشنویم؟یا از تو تعلیم گیریم؟ تخطی نکردند» 42 .
هرگاه مذهب اهل سنت و جماعت آن باشد که رسول الله و اصحاب وی بر آن بودند -همانطوری که قبلا گفته شد-این اعتقاد-به نظر شهرستانی-، مستلزم رجوع به اهل بیت در فهم قرآن است؛زیرا علم قرآن مخصوص به آنهاست، میگوید:«صحابه-رضی الله عنهم-متّفق بودند که علم قرآن مخصوص به اهل بیت-علیهم السلام-است؛زیرا مدام از علی ابن ابی طالب -رضی الله عنه-سؤال میکردند:«آیا شما اهل بیت نسبت به ما جز قرآن به چیز دیگری اختصاص یافتهاید؟».و او در جواب میفرمود:«نه سوگند به خدایی که دانه را شکافت و روح را آفرید مگر به آنچه که در غلاف این شمشیرم است...»تا آخر خبر.پس استثناء قرآن، به اختصاص داشتن به اهل بیت، دلیل بر اجماع صحابه است به اینکه قرآن و علم آن(تنزیل و تأویل قرآن)، مخصوص به اهل بیت است 43 .
شهرستانی معتقد است که هرگز سرگردانی و گمراهی که برای مسلمانان بوجود آمده، به علت عدم رجوع آنان به علی و اهل بیت اوست.میگوید:«همانا این سرگردانی بدین خاطر برای آنان بوجود آمده، که علم را از باب آن طلب نکردند و به اسباب آن چنگ نزدند، در نتیجه در به روی آنان بسته شد و اسباب از آنان قطع شد و بر مذاهب مختلف رفتند درحالیکه حیران و گمراه بودند«ذلک بأنّهم کذّبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین»(46/7).و آیات خدا، همان اولیای خدا هستند همانطور که خداوند فرموده:«و جعلنا ابن مریم و امّه آیة...»(50/23)نیز فرمود-عزّ من قائل-:...ولو ردّوه الی رسول و إلی أولی الأمر منهم لعلمه الّذین یستنبطونه منهم»(83/4)و چنین نیست که تمامی کسانی که استنباط میکنند به حق راه یابند؛زیرا اگر چنین بود، ذکر دو کلمه«منهم»در آیه شریفه، عبث و بیهوده بود.و خبری را از پیامبر-صلّی اللّه علیه و آله-ذکر میکنیم:«علی از من است و من از او»و هنگام نزول سوره برائت[جبرئیل(ع)] فرمود:«مردی از اهل بیت تو آن را ابلاغ میکند» 44 .
در مورد ضرورت رجوع به اهل بیت(ع)در سؤال، شهرستانی از جعفر بن محمد علیه السلام نقل میکند که:مردی از او سؤال کرد و گفت:«کسانی نزد ما هستند که در مورد قول خدای تعالی..فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون»(43/16):میگویند:ذکر همان تورات است و اهل ذکر همان علما یهود هستند.حضرت فرمود:به خدا سوگند به این وسیله ما را به دین خویش میخوانند بلکه و اللّه ما اهل ذکریم؛کسانی که خداوند متعال امر فرموده است که در مسائل به ما رجوع شود.همینطور از علی-رضی الله عنه-نقل شده که فرمود:«ما اهل ذکریم» 45 .
«و روایت شده که ابو ذر غفاری-رضی الله عنه-بعد از وفات رسول اللّه-صلی اللّه علیه و سلّم-در موسم حج حاضر شد؛پس هنگامی که مردم در طواف اجتماع کردند، وی در کنار در کعبه ایستاد و حلقه در را گرفت و سه بار فریاد زد:ای مردم.پس مردم جمع شدند و گوش فرا دادند.سپس ابو ذر گفت:هرکس مرا میشناسد پس میشناسد و هرکس مرا نمیشناسد بداند که من ابو ذر غفاری هستم.شما را به آنچه که از پیامبر خدا-صلی اللّه علیه و سلّم-شنیدم موعظه میکنم.هنگامی که رسول خدا در حال احتضار بود، شنیدم که میفرمود:من در میان شما دو امانت سنگین و گرانقدر را باقی میگذارم:کتاب خدا قرآن، و اهل بیتم را.بدانید که آن دو از هم جدا نمیشوند تا آنگاه که مانند این دو انگشت-در این حال حضرت دو انگشت مسبّحه دو دست را جمع کرد و آن دو را مساوی هم قرار داد-در کنار حوض بر من وارد شوند.نمیگویم مانند این دو انگشت-در این هنگام حضرت انگشت وسطی و مسبّحه دست راستش را به هم نزدیک کرد-؛زیرا از این دو انگشت بر دیگری پیشی گرفته است.آگاه باشید مثل آن دو در میان شما همچون کشتی نوح است که هرکس بر آن نشست نجات یافت و هرکس آن را رها کرد غرق گردید 46 .
از تمامی آنچه که گذشت، میفهمیم که شهرستانی-با وجود تمسّکش به مذهب اهل سنّت و جماعت-از لابلای روایات و نصوصی که میآورد، ایمان دارد که فهم قرآن منحصر به اهل بیت-علیهم السلام-است.و این ایمان-به عقیده ما-، نمایانگر مرحلهای تازه از مراحل نابودی موانعی است که حکومت اموی پیرامون مکتب اهل بیت رسول اللّه ایجاد کرده بود.
پوشیده نماند که سیاست اموی، متوجه ایجاد حصار و مانع پیرامون اهل بیت در تمامی زمینهها بود؛این حصار در دوران اقتدار دولت عباسی همچنان ادامه داشت، لکن موانع ایجاد شده اولین بار در سطح ارتباط محکم عاطفی با اهل بیت منهدم شد.بهترین کسی که نمایانگر این مرحله است، امام شافعی محمد بن ادریس(متوفی 204 ه)، از علمای اهل سنّت میباشد.پس از آن، این موانع در سطح حدیث منهدم شد؛زیرا روایت احادیثی که مخصوص به فضایل اهل بیت بود رایج و سایر گردید.نمایانگر این مرحله، ابو عبد اللّه حاکم نیشابوری محمد بن عبد اللّه(متوفی 405 ه)است.مرحله سوم، انهدام این موانع در سطح فکری بود، و تفسیر شهرستانی نمونهای برای جریان این مرحله است.
همه این امور، طبعا در چارچوب مذاهب اهل سنّت و جماعت و به انگیزه التزام به اموری که رسول اللّه و اصحاب وی بر آن بودند و با جرأت عبور از سدهای رعب و وحشت و بندهایی که حکومت بر مکتب اهل بیت-علیه السلام-بسته بود، ایجاد شد.
آیا شهرستانی توانایی داشته که بر منابع مورد اطمینان، به منظور دستیابی بر افکار اهل بیت و علوم آنها، اطلاع یابد؟این بحثی است طولانی، که احتیاج به فرصتی وسیعتر از این مقاله دارد. ما معتقدیم که شهرستانی کوشیده، تا به هر جا که گمان میرفته که میتوان به علوم اهل بیت دست یافت رجوع کند.و بعید هم نمیدانیم که به منابع اسماعیلیه نیز مراجعه کرده باشد ولی نه از این جهت که به تمامی آرای موجود در این مکتب ایمان داشته است بلکه از دستیابی بر علوم آل محمد-صلی اللّه علیه و علیهم-.و الحمد اللّه رب العالمین.
(1)وضعیّت سیاسی دوره سلاجقه بزرگ را از سلجوقنامه(فارسی)تألیف امام ظهیر الدین نیشابوری، و راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق(فارسی)از محمد بن علی بن سلیمان راوندی، و تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد البشر(فارسی)از غیاث الدین حسینی معروف به خواندمیر، و«الکامل فی التاریخ»از عز الدین محمد بن محمد بن عبد الکریم معروف به ابن اثیر، و تاریخ دولت آل سلجوق از عماد الدین محمد بن محمد اصفهانی، و اختصار امام فتح بنداری، و تاریخ گزیده(فارسی)از حمد الله مستوفی قزوینی خلاصه کردیم
(2)تاریخ الدعوة الاسماعیلیة، مصطفی غالب، ص 175-201.مؤلف-که از طرفداران اسماعیلیه است- عبارت این رساله را آورده و بیان میکند که این ادعا جعلی است و مسأله ادعای الوهیت از طرف امام اسماعیلی یا از جانب اصحابش را منکر میشود.و ابن خلدون(مقدمه:604)و ذهبی(خطط المقرنیزی، ج 4 ص 184)و آدم متز(تمدن اسلامی، ج 2:756)به حدوث این ادعا اعتراف نکردهاند، الاّ اینکه ظهور جریانات افراطی را در میان اسماعیلیه بعید ندانستهاند.رجوع کنید به«الصلة بین التصوف و التشیع، شیبی، ج 1، ص 224».
(3)کتاب«وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی»از عباس اقبال، بررسی وزارت و وزرای این دوره را بهطور کامل بانجام رسانیده است.
(4)این مقدمه را محمد فتح اللّه بدران در مقدمهاش بر کتاب ملل و نحل چاپ اول، ج 1، ص 3-5 منتشر کرده و ذکر کرده است که شهرستانی«ملل و نحل»را برای وزیر نصیر الدین تألیف کرده است.و از کتاب«مصارع الفلاسفه»شهرستانی معلوم میشود که شهرستانی«ملل و نحل»را برای نقیب ترمذ، ابو القاسم علی بن جعفر موسوی(متوفی 545 ه)، تألیف کرده است.به«مصاع الفلاسفه»، ص 14، و شرح حال نقیب ترمذ، نامه آستان قدس، شماره 3، رجوع کردهایم.
(5)این کتاب-اگرچه از موضع خصومت و نه از موضع بحث از اسماعیلیه، سخن میگوید-اطلاعات ارزشمندی از عقیده علمای اهل سنّت و جماعت-در عصر شهرستانی-در برخورد با باطنیّه، به ما میدهد. غزالی ابتدا از عقیده اسماعیلیه درباره خدا بحث میکند و سپس عقیده آنها را در نبوت و امامت و معاد و تکالیف شرعیه، مورد بررسی قرار میدهد.به کتاب«فصائح الباطنیّة»، به تحقیق عبد الرحمن بدوی، ص 38-50، چاپ قاهره 1964، رجوع کنید.
(6)در گفتگو از علمای معاصر شهرستانی بر کتاب«طبرسی و مجمع البیان»از دکتر کریمان، و«مدارس نظامیه»، از دکتر کسائی، و«تاریخ الفکر العربی»از عمر فروخ، و«تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام»، تألیف سید حسن صدر تکیه کردهایم.
(7)این مدارس را دکتر نور الله کسایی در کتابش«مدارس نظامیه و تأثیرات علمی و اجتماعی آن»، از انتشارات دانشگاه تهران/1358 ش، بهطور مشروح بررسی کردهاند.
(8)بهترین متنی که اطلاعات مفصل و مشروح از وضعیّت شیعه در دوره شهرستانی، به ما میدهد، کتاب «التقض»(فارسی)معروف به«بعضی مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض»میباشد که در حدود سال 560 هجری تألیف شده است.مؤلّف این کتاب عبد الجلیل بن حسین قزوینی رازی است.این کتاب توسط
جلال الدین محدث ارموی تحقیق شده و در سال 1371 ه در تهران به چاپ رسیده است.مؤلّف در این کتاب سخنان مؤلف ناصبی کتاب-بعض فضائح الروافض-را که پر از کینه نسبت به تشیع است، رد میکند و در خلال آن از منزلت شیعه و علما و وزرا و شخصیتهای ایشان بویژه در دوره سلاجقه بزرگ گفتگو میکند.
(9)او حارث بن ارسلان بن عبد اللّه بساسیری است که ایرانی و از شهر فسا است.نامبرده فرمانده سپاهیان ترک بود که در نتیجه تسلط بر بغداد در سال 450 هجری به قدرت رسید و خلیفه القائم بأمر اللّه را دستگیر کرد و به نام مستنصر خلیفه فاطمی(متوفی 487 ه)خطبه خواند.طغرل بک با او به جنگ برخاست و در سال 451 ه او را به قتل رساند و خلیفه تبعید شده عباسی را به بغداد برگرداند.«سلجوقنامه»، ص 20، «الکامل»ابن اثیر، ج 10، ص 21، «البدایة و النهایة»ابن کثیر، ج 12، ص 86.
(10)متنهای منسوب به نظام الملک، شیعه را در مرتبه باطنیه و فرق ضالّه قرار میدهد-به کتاب سیاستنامه، فصل آلب ارسلان و اردم رافضی، صفحات 248-254 مراجعه کنید-.لیکن نسبت دادن این متنها به نظام الملک مشکوک به نظر میرسد؛شاهد این مدعا، توجّه خاص نظام الملک به علمای شیعه و مجالس آنها در دوره وزارتش میباشد.به کتاب«النقض»ص 109 مراجعه کنید.
(11)نقض، ص 81.
(12)به علّت این مواضع متمایل به مکتب اهل بیت، شافعی متهم به رفض گردید تا جایی که وی چنین گفت: «اگر دوستی آل محمد(ص)رفض است، انس و جن شاهد باشند که من رافضی هستم(دیوان ص 55).و به همین علّت طبری نیز متهم به رفض گردید تا جایی که:-پس از مرگش-«شبانه ر خانهاش به خاک سپرده شد؛زیرا اهل سنّت اجتماع کردند و مانع دفن او در روز شدند و ادعا میکردند که او رافضی و ملحد است (الکامل ابن اثیر، ج 8، ص 134).همینطور حاکم نیشابوری متهم به رفض شد تا جایی که در مورد او چنین گفته شد:«حدیث مورد اطمینان است و رافضیّ خبیث ات»و گفته شد:«در مسأله خلافت و مقدم داشتن خلفا، اظهار تسنّن میکرد؛ولی از معاویه و آل او دور بود!»(به اقوالی که ذهبی در مورد حاکم در کتاب«تذکرة الحفاظ»، ج 3، ص 104 آورده و آنها را رد کرده است مراجعه کنید).شهرستانی نیز-چنانکه قبلا گذشت- به همین علّت متهم به الحاد و غلوّ درتشیع شد که تفصیل بیشتر آن در گفتگو از مذهب شهرستانی خواهد آمد.
(13)مؤلف«نقض»یادآوری میکند که این وزیر شیعه امامی بود لکن اطرافیان سلطان محمد به او حسد ورزید و از او نزد سلطان سعایت کردند و خشم وی را نسبت به او شعلهور ساختند در نتیجه سلطان او را کشت ولی بعدا پشیمان شد و گریه کرد و به کسی که بر او مرثیه خواند صله زیادی عطا کرد و دستور داد که جسدش را با اجلال و احترام دفن کنند.ص 86-87.
(14)رجوع کنید به:«الصلة بین التصوف و التشیع»، شیبی، ص 221-224 و«تاریخ فلسفه اسلامی»-ترجمه فارسی-هنری کوربن، ص 134.
(15)مهمترین منابع شرح حال شهرستانی عبارتست از:«التحبیر فی المعجم الکبیر»، سمعانی، ج 2، ص 160، و«معجم البلدان»، یاقوت حموی، ج 3، ص 376-377، و«تتمة صوان الحکمة»، بیهقی، ص 137-140، و «وفیات الأعیان»، ابن خلکان، ج 3، ص 404، و«تذکرة الحفاظ»، ذهبی، ج 4، ص 1313، و«المختصر فی اخبار البشر»، از ابی فدا، ج 3، ص 29، و«لسان المیزان»، ابن حجر، ج 5، ص 236، و«تاریخ الأدب العربی» -به آلمانی-، بروکلمان، ص 356 و 428-429، و«التتمة الأولی»( I و S )ص 762-763.
(16)ابو مظفر، احمد بن محمد بن مظفر خوافی.در سال 500 هجری در طوس وفات یافت(طبقات سبکی، ج 4، ص 55، وفیات الأعیان، ج 1، ص 96).
(17)ابو الحسن علی بن امد بن محمد احزم مدینی مؤذن.در سال 494 هجری وفات یافت(الأنساب سمعانی، ورق 517 الف، نشر مرغلیوت، عکس کتابخانه«المثنی»بغداد 1970).
(18)عبد الرحیم بن عبد الکریم بن هوازن قشیری، فرزند ابو القاسم معروف.در سال 514 هجری وفات یافت(المنتخب من السیاق فی تاریخ نیشابور، ص 498، طبقات سبکی، ج 7، ص 249، البدایة و النهایة ابن کثیر، ج 12، ص 187).
(19)ابو القاسم سلمان بن ناصر بن عمران انصاری.شهرستانی تفسیر را نیز نزد او فرا گرفت.معلوم میشود که وی از تفسیر اهل بیت(ع)در مورد قرآن کریم بهره وافری داشت و از طریق او شهرستانی بر«أسرار مخفی و اصول استوار در علم القرآن»آگاه شد.شرح حال نامبرده در طبقات سبکی، ج 7، ص 96، و«المنتخب من السیاق صیرفینی»، ص 386، و«العبر»ذهبی، ج 4، ص 27 آمده است.
(20)تمامی تفسیر شهرستانی را بررسی کردهایم و جزئی از آن را ضمن رسالة دکترا-که در دانشگاه الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران درباره آن بحث شده-مورد تحقیق قرار دادهایم.
(21)عبارات مذکور از ورق اول و دوم نسخه خطی اقتباس شده است.
(22)ورق 2 الف.
(23)طبری، محمد بن جریر، مفسر و مورخ، مؤلف«جامع البیان فی تأویل القرآن».در سال 310 هجری وفات یافت.
قفّال، محمد بن علی بن اسماعیل، امام ابو بکر شاسی، مؤلف تفسیر کبیر و غیر آن.در سال 366 ه وفات یافت.
ابو مسلم، محمد بن بحر اصفهانی، صاحب«التفسیر».وی معتزلی مذهب بود.در سال 322 هجری وفات یافت. حسن بن یحیی بن نصر طوسی.در سال 308 هجری وفات یافت.
عیاشی، ابو نصر محمد بن مسعود کوفی سمرقندی، ابتدا بر مذهب اهل سنت بود و سپس شیعه شد.تفسیری از او موجود است که با حذف اسناد از اصل آن، تلخیص شده است.در اواخر قرن سوم هجری وفات یافت.
(24)ازهری، ابو منصور محمد بن احمد بن طلحه.کتاب تهذیب اللغة نامبرده براساس مخارج حروف مرتب شده است.در سال 370 هجری وفات یافت.
جوهری، ابو نصر، اسماعیل بن حماد فارابی نویسنده تاج اللغة و صحاح عربی.در سال 393 هجری وفات یافت. فراهیدی، خلیل بن احمد، نحوی و لغوی است.در سال 170 هجری وفات یافت.
ابن فارس، ابو الحسین، احمد بن فارس بن زکریا، نویسنده کتابهای فراوان.در سال 370 هجری وفات یافت.
(25)عبارات انتخاب شده به ترتیب در اوراق 10586 و 142 ب نسخه خطی میباشد.
(26)ورق 18-الف از نسخه خطی.
(27)ورق 33-ب از نسخه خطی.
(28)ورق 154 نسخه خطی.
(29)ورق 42-الف.
(30)ورق 19-ب.
(31)ورق 359-الف و ب.
(32)ورق 22-الف.
(33)همان صفحه.
(34)ورق 43-الف و ب.
(35)تتمة صوان الحکمة، ص 140.
(36)معجم البلدان، ج 5، ص 314-316.
(37)التحبیر فی المعجم الکبیر، ج 1، ص 161.
(38)طبقات الشافعیة الکبری، ج 6، ص 128-130.
(39)ورق 269-الف و ب.
(40)ورق 328-الف.
(41)رجوع کنید به مطالبی که نصیر طوسی به اعتبار تحریفات«ملل و نحل»شهرستانی ذکر کرده است (المناظرات، ص 25-27).و به مطالبی که شیخ عباس قم به اعتبار اشتباه و جهل شهرستانی آورده است (الکنی و الأنقاب، ج 2، ص 374).و به آنچه که علامه امینی پیرامون مخالفتهای شهرستانی ذکر کرده است (الغدیر، ج 3، ص 142).
(42)ملل و نحل؛تحقیق بدران، ص 131-178.
(43)ورق 1-الف.
(44)ورق 25-ب.
(45)ورق 26-الف.این روایت را مجلسی از این تفسیر با ذکر نامش نقل کرده است(بحار، ج 23، ص 172).
(46)همان صفحه.